بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امشب یادم اومد تا تقی به توقی(یا شایدم تقی به طوقی) میخورد ،سریع جانمازم و باز میکردم و مستقیم میومدم در خونه خودت خدا
با یه حس و حال قشنگ ،با یه عالمه اشک ، میشستم و کلی باهات حرف میزدم ،انگار که رفیقمی و جلوم نشستی ،انگار که خیلی قشنگ داری به حرفام گوش می دی،خیالم راحت بود که همه چی و می دونی لازم نیست ثابت کنم که دارم راست میگم و حق باهامه
اگه درد و دلی داشتم ،اگه شکایتی داشتم همه و همه رو به خودت میگفتم ،به اهل بیتت و شهدا
بعد هم که از سر سجادم بلند میشدم ،راه چاره رو بیشتر اوقات نشونم داده بودی و با دلی آروم و پر از امید میرفتم و به ادامه زندگی می رسیدم ...
چی شد ؟چطور شد که اینقدر دور شدم؟
چطور شد که سفره دلم و پیش بقیه باز کردم؟
چطور شد که به اشتباه به غیر تو اعتماد کردم؟
چطور شد ؟
که تو مشکلاتم سراغ همه رفتم،با همه درد و دل کردم بعد که از همه جا ناامید شدم اومدم سمت
البته که نتیجش و هم دیدم ...
جز پشیمونی چیزی نداشت ...
الحمدالله و به لطف خودت خیلی راحت قابل جبران بود اشتباهم اما
فهمیدم که تو نعم الرفیقی...
که تو قابل اعتماد ترین و خیر خواه ترین و بهترینی ...
فهمیدم تو کسی هستی که هیچوقت از حرف زدن باهات پشیمون نمیشم و میتونم خیلی راحت باهات حرف بزنم
و دلم میخواد بهم اجازه بدی دوباره مثل قبل با خودت حرف بزنم ،رفیق فابریکم باشی،با خودت درد و دل کنم حتی اگه عزیزترینام که پدر و مادرمن کنارم باشن ...
خدا جون جز در خونه خونه خودت ،نمی خوام جایی برم...
_______
چقدر دلم برا دعا کمیل های دانشگاه تنگ شده بود ...
چه قدر به موقع بود ،دعای کمیل امشب
خدا جانم ،مهربانترینم ممنون که دعوتم کردی ،اجازه دادی بیام و بات صحبت کنم
الهی و ربی من لی غیرک...
سالروز اسمانی شدنت مبارک......برچسب : نویسنده : ruhoreyhan بازدید : 137