برم گردونید...

ساخت وبلاگ

بسم رب الشهدا

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

عاشق شهدا بودم 

باهاشون زندگی میکردم 

لحظه به لحظه زندگیم تو خاطرم بودن 

ناظر بر خودم میدیدمشون 

دوره خیلی خوب و قشنگی بود 

چی شد و چه اتفاقی افتاد که دور شدم ازشون و خدا می دونه 

انقد عاشقشون بودم که از خدا میخاستم یکی مثل شهدا نصیبم شه 

تمام تلاشمم میکردم که شبیه شهدا بشم 

از نوع حرف زدنم 

رفتارم 

فکر کردنم . همه و همه و همه 

دور شدم اما ،بعد اون ارامش نسبی که ایجاد شد دور شدم ،بعد رفع شدن مشکلی که مدت ها درگیرش بودیم دور شدم 

بعد اشنا شدنم با دکتر ص دور شدم 

دور شدم و دور شدم و دور شدم ...

از اون همه موند بیشتر یه ظاهر امر که باز الحمدالله هنوز ادامه داره و خوندن مداوم زیارت عاشوراهاست ...

یادمه وقتی به ازدواج فک میکردم میدیدم من نمیتونم عاشق کسی بشم 

مگر اینکه شببیه شهدا باشه 

معیارم برا خوب بودن یکی بود مثل ابراهیم هادی 

مثل حاج همت 

مثل شهید خرازی و...

گذشت تا ماجرای علی و خئاستگاریشون

جلسه دوم بود قبل رفتن چشمم افتاد به کتاب سلام بر ابراهیم 

به ابراهیم گفتم داداش بفهمم شهدایی هست یا نه تو این جلسه 

و اتفاقات جوری رقم خورد تا متوجه شدم ...

کی فکرش و میکرد اینطوری واضح به زبون بیاره من امید به زندگی خیلی بالایی دارم 

به عمر بالای صد فکر میکنم و شهادت و این چیزا برام مسخرست 

اخه علی خلبانه ،خلبان ارتش ...

همونجا دهنم باز موند ،هیچی نگفتم و بحث و ادامه دادیم 

تا رسیدیم به اخرای جلسه 

بهم گفت از نظر سیاسی طرفدار کی هستی؟اصلا بگو کی و دوست داری ؟

گیر داد بگو

گفتم خیلی اهل سیاست نیستم 

ولی اگ کسی وبخام بگم دوسش دارم ،مثلا میگم حاج اقا پناهیان 

میخواست از زبونم بکشه بگم رهبر 

اما روم نمیشد بگم 

خیلی تصرار کرد،با لبخند میگفت بگو دیگه 

نتونستم بگم ولی یه کم جدی شدم و گفتم ببینید من رشته ام پزشکی و خیلی مثل شما تو جریانات سیاسی و اینا نیستم 

نمی دونم اینی که میگن فلان شخصیت اینطور ک میگن خوب نیست یا فلان شخصیت بد نیست و نمیتونم قضاوت کنم چون مطالعات و علمم در این حد نیست 

ولی چیزی که هست ،من

چند تا زندگی نامه از شهدا خوندم و واقعا دوسشون دارم 

 

این و که گفتم خیلی جا خورد ،یه مکث کوتاهی کرد ،لبخندی زد و گفت شما تا من و شهید نکنی بی خیال نمیشی:)) (اخه جلسه اول ااز خطرات شغلشون پرسیده بودم ،و این که میگفت سقوط ما هیلی احتمالش کمه ،اصن صفر در نظر بگیر ،چون فک میکرد میترسم از اینک شغلش پر خطر باشه و مثلا به این دلیل قبول نکنم،جلسه بعد هم باز این موضوع به دلایلی پیش اومد و همون موقع هم بود ک گفت خیالت راحت امید ب زندگی خیلی بالایی دارم و شهید و شهادت و اینام برام مسخرست و...)

گفتم ان شاالله سلامت باشید و عمر طولانی داشته باشید نه منظورم این نیست شما پرسیدید چی و کی و دوس دارید گفتم شهدا و کسایی ک مثل شهدان ،برام معیارن شهدا ...

 

علی خیلی از من خوشش اومده بود ،انقدر که هرچی میگفتم قبول میکرد 

میگفتم خارج نمیام میگفت باشه اصلا اشتباه کردم بحثش و پیش کشیدم تا شما راضی نباشی هیچ جا نمیرم چه برسه خارج و...

 

خلاصه این ها همه گذشت تا اینکه خانواده مخالفت کردن به دلایلی و نه گفتیم 

و بعد از کلی ماجرا تمومش کردیم تا اینکه مجدد چند روز پیش مادرش اصرار اصرار ک بزارید بیایم و این حرفا 

و از طرف خانواده مخالفت شدید 

انقد اصرار کردن که من گفتم بزارید بیان با این که خجالت میکشیدم این و بگم 

و بعد اینکه نزاشتن از دستشون دلخور شدم 

اما الان تعجب میکنم چرا ناراحتم ،چرا مدام علی تو ذهنم تکرار میشه

چرا از دست مامان ناراحتم که اینقدر با مادرش تند صحبت کرد و گفت به شدت مخالفم ...

من همونی ام که عاشق شهدا بودم ،همونی که معیار ازدواجم شهدا بودن 

همونی ک پارسال پنجاه درصد دلیلم برای موافقت به نه گفتن خانواده همین یه جمله اش بود که شهادت و اینا رو بشم فکر نمیکنم 

وگرنه از نظر ظاهر و جذابیت و وضع اقتصادی و جایگاه اجتماعیش خیلی خوب بود

الان چی شده که اینطور ناراحتم ؟

نمیخام دیگه اصلا به این موضوع فک کنم ،خسته ام از این ماجرا 

امروز هم خونه عمه اینا باز صحبتش شده بود و کلی ذهنم درگیر شده بود 

و شاید یکی از دلایلی که به علی فکر میکنم امروز اینقد همین صحبت ها بود 

اما الان همین لحظه به این فکر کردم تو همونی که شهدا برات مهمن 

حالا خودت از شهدا دور شدی تا حدی ولی نباید اجازه بدی این دور شدن ادامه پیدا کنه 

شهدااا ازتون میخام کمکم کنید مثل خودتون شم،مثل خودتون فک کنم،زندگی کنم ،رفتار کنم ، و یکی مثل خودتون نصیبم کنید کسی که باهم روز به روز به خدا نزدیکتر شیم 

و حتی او انقدر قوی و راسخ باشه که هر لحظه بالاترم بکشد نه اینکه همه چی زندگی در ظاهر و مادیات و پیشرفت های دنیوی خلاصه شود 

کمکم کنید شهدا 

من و خانواده ام به صلاح خودم اگاه نیستیم شما که دستتون بازه برام کاری کنید ،خودتون همه چی و هر طور که هست با اذن خدا پیش ببرید 

خدایا ارامشی از جنس خودت میخواهم ...

نصیبمان کن 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سالروز اسمانی شدنت مبارک......
ما را در سایت سالروز اسمانی شدنت مبارک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruhoreyhan بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 6:56